نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 12 روز سن داره

روزنه های امید

35 هفته و 6 روز و شب یلدا ...

سلام دختر گلم ... انشالله فردا 36 هفته شما تموم میشه ... قربونت برم 15 روز بیشتر نمونده  به دیدن روی ماهت ... همه لحظه شماری میکنن که شما رو ببینن ... پدر جونی ( بابای مامانی) دیروز رفتن کربلا و امروز زنگ زدن که نجف بودن ... خوش به حالشون خادم زائرای امام حسینن ... پدر جونی خییییییلی نگران شما بودن و گفتن دعای ویژه میکنن برای نازنین زهرای گل مادر ... امشب شب یلداست انشالله سال دیگه این وقت تو بغل ما هستی و داری دلبری میکنی انشالله ... نازنین زهرای گلم , عزیز دلم این روزای آخر خیلی برام سخت میگذره ... ولی همه دردارو به عشق شما تحمل میکنم ... دوووست دارم نازنین زهرای گلم ...
30 آذر 1392

35 هفته و 3 روز

سلام دختر گلم ... جات راحته عزیز دلم ... نمیدونی چقدر این روزا برام سخت میگذره هر روزش 1 سال طول میکشه ... دیگه 17 روز بیشتر نمونده ... بابایی که روز شماری میکنه و هی روزارو کمتر میگه دلش کوچیک شده و دیگه صبر نداره ... امروز که می گفت انشالله دخترم به دنیا اومد با خودم میبرمش محل کار فکرش و بکن بابایی آغوشی ببنده شمارو ببره محل کار ... ماشالله با اون قد و هیبتش دیدنی میشه ها ... از دوست داشتن زیاده دیگه ... راستی دیروز تولد بابایی بود یعنی 26 آذر ماه ... امسال نشد سوپرایزش کنم و براش تولد بگیرم ولی انشالله سال دیگه دو نفری سوپرایزش میکنیم ... شب قبلش با هم رفتیم بیرون منم هدیه تولد براش کفش چرم خریدم به قول قدیمیا دشمن ریز پاهاش انشاا...
27 آذر 1392

35 هفته و 1 روز

سلام دختر گلم ... مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشالله دیگه بزرگ شدی خانومی شدی ورجه وورجت هم بیشتر شده ... با یاری خدا دیروز 35 هفته رو به سلامتی پشت سر گذاشتیم و وارد 36 هفته شدی ... 23 آذر ماه رفتیم با هم مطب خانوم دکتر برای چکاپ که خدارو شکر همه چیز عالی بود ... نامه بیمارستان شما رو هم گرفتیم که اگه خدا بخواد تاریخ تولد شما افتاد برای یکشنبه 15 دی ماه 1392 . خانوم دکتر گفتن که ساعت 12 ظهر بیمارستان آریا باشم ... انشالله اگه خدا بخواد می خوام به جای بیهوشی از بی حسی اسپاینال استفاده کنم تا لحظه به دنیا اومدن شما رو ببینم و اولین کسی باشم که دختری گل و میبینه البته اگه خدا بخواد ... دختر گلم...
25 آذر 1392

جدیدترین هدایای عمه فهیم خانووم

دست عمه جون درد نکنه که مارو شرمنده میکنه با این همه لطف ... زهرا خانومی عمع جون خیلی دوست داره ها ... دختری چی میخوای تو کیفت بذاری ؟... نازنین زهرا جونم این همون تل سری که چراغ داره و روشن میشه خیییییییلی نازه ...   این کناب خریداری شده از نمایشگاه کتاب .. . عمه جون دست شما درد نکنه ... انشالله برای نی نی جونت جبران کنیم ...
18 آذر 1392

اولین های زندگیت 2

اسم این پست و گذاشتم اولین های زندگیت چون قرار عکس ساک بیمارسان و لوازم داخلشو برات بذارم ... خیلی لذت بخش بود وقتی داشتم لباسات و انتخاب میکردم و از مامان جون فاطمه نظرش و میپرسیدم  و اونم عاشقانه بهم جواب میداد ... شاید اون لحظه که داشت من و نگاه میکرد یاد 25 سال پیش افتاد که داشت لباسهای من و آمادو میکرد ... الهی قربونت برم مامانی , چقدر ناز میشی وقتی اینارو بپوشی ... تصورشم دلم و آب میکنه ...   این یه سره گرم و انشالله زمانی که می خوایم از بیمارستان بیایم خونه مامانی فاطمه میپوشی... اینم کیسه خواب گرم و نرم الهی قوبونت بشم مامانی اینم که لوازم مورد نیاز تو بیمارستان و در آخر ساک...
18 آذر 1392

34 هفته و 1 روز

سلام دختر گلم ... الهی قربون دست و پاهای کوچولوت برم ... ماشالله روز به روز داری بزرگتر میشی ... الهی قربون حرکاتات که بیشتر شده و با هر تکونت من و تا اوج میبری ... دختر گلم انشالله تا یک مته دیگه صحیح و سالم تو بغلم هستی ... واسه دیدنت لحظه شماری میکنم ... دایی محمد که اکثرا از من میپرسه هر وقت هم یه جواب بهش میدما ولی باز میپرسه ... بابایی هم که روزارو میشماره ... چند روز پیش رفتیم شام خونه مامان جون زهرا اینا ( مامان بابایی ) منم رفتم طبقه خودمون و لباسهای بیمارستان و جمع کردم و با خودم آوردم خونه مامان جون فاطمه اینا ... راستی یه سری دیگه لباس به سیسمونیت اضافه شده یه بارونی خوشگل هم خاله لیلای خودم از اصفهان برات خرید...
18 آذر 1392

بدون عنوان

سلام دختر گلم ... الان که دارم برات مینویسم 6 اذر92 وشما 32 هفته و 3روز تو دل مامانی خووونه کردی هم تو دلم هم تو قلبم ... امروز تولد مامانی هم هست  24سالم تموم میشه و میرم 25 سال ... چقدر پیییر شدم چقدر زود بزرگ شدم و  چقدر زود عمرم گذشت ... روزهای خوب و شیرین در کنار روزهای تلخ گذشت و گذشت تا من امروز در انتهای گذر 24پاییز و در استانه 25 پاییز زندگیم هستم قشنگترین اتفاقات این روزها وجود نازنینی مثل توست که هر روز من و بیشتر شیفته خودش میکنه موجودی که با هر تکونش قلبم و با خودش میبره و من و بیشتر از قبل شکرگذار خدا میکنه ... میگن هر کی روز تولدش هر ارزویی کنه ارزوش و خدا براورده میکنه دروغ یا راست من ارزوم سلامتی و خوشبختی تنه...
18 آذر 1392

تولد

من (‌مامان نازنین زهرا )‌ و نازنین زهرای گلم از همین تریبون اعلام میکنیم که :   . . . . . . عمه فهیمه خانووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم تولدت مبارک  انشالله سالهای سال در کنار آقا سید با خوشی و خرمی زندگی کنی و تولدای بعدی و با نی نی های نازت جشن بگیری و مارو بسی خوشحال کنی ... انشالله سال دیگه خودم ( خودم یعنی نازنین زهرا‌)‌میام شمع تولدت و فوت میکنم و با انگشت به کیک تولدت ناخونک میزنم ... تولد تولد تولدت مبارک ...
4 آذر 1392
1